جدول جو
جدول جو

معنی پیاده بودن - جستجوی لغت در جدول جو

پیاده بودن
(هََ هََ ثَ)
مقابل سواره بودن. راکب و فارس نبودن. بی مرکب بودن: سالی نزاع در میان پیادگان حاج افتاد و داعی نیز همراه و پیاده بود. (گلستان) ، پیاده بودن در کاری، ناآزموده بودن. بی بهره و بی اطلاع بودن. کم مایه بودن در آن. مایه و بهره ای از آن نداشتن:
پیاده نباشم ز اسباب دانش
گر اسباب دنیا فراهم ندارم.
خاقانی.
وزیر ابوالعباس در عربیت پیاده بود امثله و مناشیر دیوانی و احکام سلطانی را فرمود که بپارسی نوشتند. (آثار الوزراء عقیلی).
- از چیزی پیاده بودن، در آن تسلط نداشتن:
بر هر چه در زمانه، سواری به نیکویی
جز بر وفا و مهر کزین دو پیاده ای.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیاده کردن
تصویر پیاده کردن
پایین آوردن از وسیلۀ نقلیه یا حیوان یا آسانسور و مانند آن ها، از هم باز کردن و بر زمین گذاشتن اجزای ماشین یا دستگاهی برای اصلاح و تعمیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
پایین آمدن از وسیلۀ نقلیه یا حیوان یا آسانسور و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(یِ دَ)
باز بودن. مفتوح بودن:
گشاده ست برهر کس این بارگاه
ز بدخواه و از مردم نیکخواه.
فردوسی.
، شاد بودن. خوش بودن:
روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای
بنمای کاین گرفتگی از چیست ای پسر؟
فرخی
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ)
آشکارا بودن. نمایان بودن. پیدا نبودن. آشکار نبودن. نمایان نبودن:
سپاهی گران کوه تا کوه مرد
که پیدا نبد روز روشن ز گرد.
فردوسی.
بجائی نبود ایچ پیدا درش
جز از نام شاهی نبود افسرش.
فردوسی.
بکشتند چندان ز توران گروه
که پیدا نبد دشت و دریا وکوه.
فردوسی.
بشد سام یل سوی مازندران
نبد دشت پیدا کران تا کران.
فردوسی.
سپاهی بکشتی برآمد ز آب
که از گرد پیدا نبود آفتاب.
فردوسی.
درفشی درفشان ز دیبای چین
که پیدا نبودی ز دیبا زمین.
فردوسی.
هنر هرچه در مرد والا بود
بچهرش بر از دور پیدا بود.
اسدی.
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشیر و نذیرست و سراجست و منور.
ناصرخسرو.
چون فال نیک باشد ظاهر بود نشان
چون سال نیک باشد پیدا بود اثر.
معزی.
از دو دیده و سراو پیداست
آتشی کز سر عداوت ماست.
(از کلیله).
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست از زانوی تو.
مولوی.
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود.
حافظ.
، مقابل مدفون بودن: و بهمدان آن شیر سنگین که پیداست و دیگرها که در زیر زمین است. (مجمل التواریخ والقصص) ، معلوم بودن:
انجام زمان تو ای برادر
و آغاز زمان تو نیست پیدا.
ناصرخسرو.
اندرین راه خرد را بسرائیست گذر
بر ره و رسم خرد روکه ره او پیداست.
ناصرخسرو.
شتربه آنگاه که دشمن باشد پیداست که چه تواند کرد. (کلیله و دمنه).
سخن پیدا بود سعدی که حدش تا کجا باشد
زبان درکش که موصوفت ندارد حد زیبائی.
سعدی.
پیدا بود که بنده بکوشش کجا رسد
بالای هر سری قلمی رفته از قضا.
سعدی.
، متمایز بودن از. تمیز داده شدن از. (پیدا نبودن از کسی یا چیزی، ازو متمایز نبودن. با او فرق نداشتن. تفاوتی میانشان متصور نبودن) :
پسربد مر او را گرامی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی.
فردوسی.
پسر بودش از دخت پیران یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی.
فردوسی.
بیاورد پس کردیه گربکی
که پیدا نبد گربه از کودکی.
فردوسی.
پسر زاد جفت تو درشب یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی.
فردوسی.
جهان آفریدی بدین خرمی
که از آسمان نیست پیدا زمی.
فردوسی.
پسر زاد از آن شاه در شب یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی.
فردوسی.
کنیزک پسر زاد از وی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی.
فردوسی.
بیامد بشبگیر دستور شاه
ببرد آنهمه کودکان را بگاه.
فردوسی.
بیک جامه و چهر و بالا یکی
که پیدا نبود این ازان اندکی.
فردوسی.
ز بس گرز و کوپال و تیغ و سنان
نبد هیچ پیدا رکیب از عنان.
فردوسی.
سخن راست توان دانست از لفظ دروغ
باد نوروزی پیدا بود از باد خزان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(هََ جْءْ)
فرود آمدن از ستور. پیاده گردیدن از مرکب یا کشتی یا درشکه و اتومبیل یا هر وسیلۀ نقلیۀ دیگر، بزیر آمدن از آن. پائین آمدن و فروآمدن از آن:
ز پیش سپه تیز رفتی بجنگ
پیاده شدی پیش جنگی پشنگ.
فردوسی.
همه پیش کسری پیاده شدند
کمر بسته و دل گشاده شدند.
فردوسی.
بگفت این و آمد بتوران سپاه
پیاده شد و رفت نزدیک شاه.
فردوسی.
پیاده شد وبرد پیشش نماز
بدیدار او بد نیا را نیاز.
فردوسی.
پیاده شد و پیش اسبش دوید
چو افراسیابش پیاده بدید.
فردوسی.
چو دیدش سپهدار هاماوران
پیاده شدش پیش با مهتران.
فردوسی.
فرود آمد از دژ دوان اردشیر
پیاده بشد پیش او شهرگیر.
فردوسی.
چو پیران بنزد سیاوش رسید
پیاده شد از دور کو رابدید.
فردوسی.
پسر نیز چون روی مادر بدید
پیاده شد و آفرین گسترید.
فردوسی.
همه سرکشان خود پیاده شدند
به پیش گو اسفندیار آمدند.
فردوسی.
پیاده شد ازاسپ رستم چو باد
بجای کله خاک بر سر نهاد.
فردوسی.
چون بوالمظفر را بدید پیاده شد و زمین بوسه داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365). امیر دررسید، پیاده شدند خدمت را و باز برنشستند و براندند. (تاریخ بیهقی). استرجال، پیاده شدن خواستن، پیاده رفتن. ترجل. (تاج المصادر بیهقی) :
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندر آن رودبار.
فردوسی.
، معزول شدن. برکنار شدن از کاری و شغلی، از غرور پائین آمدن و ذلیل شدن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ لَ)
مقابل سواره آمدن. راه پیمودن بی مرکب. رجوع به پیاده و شواهد آن شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
فرود آوردن از اسب یا هر مرکب دیگر. ارجال. (منتهی الارب). پیاده گردانیدن. از مرکب بزیر آوردن. پائین آوردن از ستور یا کشتی یا اتومبیل یا هر وسیلۀ نقلیۀ دیگر:
پیاده کند ترک چندان سوار
کز اختر نباشد مر آن را شمار.
فردوسی.
- پیاده را فرزین کردن، او را به آخر صفحۀ شطرنج رسانیدن و بجای آن مهرۀ سواری گرفتن.
- سوارها را پیاده کردن (تعبیر مثلی) ، سخت سلیطه بودن (زن) ، شاهرا از اسپ پیاده میکند، سخت سلیطه و بی شرم است.
، معزول کردن. از کار دور داشتن. برکنار کردن کسی را از شغلی. منعزل ساختن: او را از آن عمل پیاده کردیم، عزل کردیم، جواهر برنشانده را از جای بیرون کردن. بیرون کردن گوهر از نگین. برداشتن نگین انگشتری از نگین دان. نگین از انگشتری باز کردن. از نگین دان بیرون کردن احجار کریمه. فص. (از منتهی الارب) ، جدا کردن اجزاء بهم پیوستۀ ماشین یا دستگاه یا چرخ یا کارخانه یا توپ و امثال آن برای اصلاح و تعمیر یا نشان دادن اجزاء مرکبه و تعلیم کردن. انفصال قطعات. باز کردن اجزاء بهم پیوستۀ آن. مقابل سوار کردن، در اصطلاح معماران و بنایان صورت خارجی دادن یعنی ساختن و بنا کردن نقشه ای را که مهندس و معمار بر کاغذ رسم کرده است. طرحی را که بر کاغذ است در خارج ساختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیاده کردن
تصویر پیاده کردن
پائین آمدن از مرکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
فرود آمدن از ستور، بزیر آمدن از آن، پائین آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
((~. شُ دَ))
عزل کردن، هزینه سنگین را متحمل شدن، پیشامد هزینه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاده کردن
تصویر پیاده کردن
تعمیر کردن موتور ماشین، ضرر رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
ترجّل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
Disembark, Dismount
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
débarquer, démonter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
לצאת מהספינה , לרדת מהסוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
اترنا , پیادہ ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
উপকূলে উঠা , নামানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
kutua, kushuka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
karaya çıkmak, inmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
하선하다 , 내리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
降りる , 下馬する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
aan land gaan, afstappen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
उतरना , उतरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
turun dari kapal, turun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
ขึ้นฝั่ง , ลงจากม้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
desembarcar, desmontar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
desembarcar, desmontar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
上岸 , 下车
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
wysiadać, zejść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
висаджуватися , спішитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
aussteigen, absteigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
высаживаться , спешиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیاده شدن
تصویر پیاده شدن
sbarcare, smontare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی